Thursday, November 09, 2006

بخش یک

مروری بر شفا بخشی در زمان ما

"یک ایده اول محکوم میشود سپس به عنوان بی اهمیت فراموش می شود و در نها یت به چیزی تبدیل می شود که همه می دانند."
ویلیام جیمز
یک
هدیه شفا بخشی

استعداد شفا بخشی در همه وجود دارد . هدیه ای نیست که فقط به تعداد کمی داده شده است. همان قدر حق طبیعی شماست که حق من است. همه می توانند شفا داده شوند و همه می توانند شفا بدهند. همه می توانند خود و بقیه را شفا بدهند.
شما در حال حاضر هم خود را شفا می دهید فقط ممکن است به این نام نشنا سید. وقتی صدمه ای به شما وارد می شود اولین کاری که انجام می دهید چیست؟ معمولا محل صدمه دیده را لمس می کنید.ممکن است حتی انرا بگیرید که درد را قطع کنید. این غریزه فیزیکی انرژی شفا بخش به محل صدمه دیده می فرستد. اگر ارام شوید و دستتان را به مدت طولانی تری نگه دارید متوجه می شوید که بیشتر التیام داده می شوید. هر مادری هنگامی که فرزندش در درد است او را بوس ،نوازش،لمس می کند. همین کار را برای دیگر عزیزانش انجام می دهد. زمانی که این عکس العمل ساده را بررسی می کنید می بینید که اثر لمس کسی که خیلی دوست دارید خیلی بیشتر از کسی است که نمی شناسید . احتمالا شما به ان لمس کردن اسانس خاصی داده اید-اسانس دوست داشتن ان فرد. می بینید که همیشه بلد بودید شفا بدهید اما از ان اگاه نبودید.

زمانی که شاد،خشنود،پر انرژی و سر حال هستید لمس شما دلپزیر تر از زمانی است که حال بدی دارید. لمسی که با حال بد صورت می گیرد با لمسی که با خوشنودی انجام میشود فرق دارد.هر حالتی که در هر لحظه دارید توسط انرژی شما نمودار می شود.وقتی یاد می گیرید که انرژی و حا لتان -و در نتیجه جریان انرژی تان -را تنظیم کنید می توانید به زودی از ان برای شفا بخشی استفاده کنید.

همین اتفاقات روزمره ،که مطمئن هستم در زمان غار نشینان هم وجود داشته، بنیاد شفا بخشی با دست را به وجود اورده است. از زمانی که انسان ها وجود داشته اند شفا بخشی نیز وجود داشته است. تمدن های قدیمی از قدرت شفا بخش دستان اگاه بودند. هر فرهنگ در چهارچوب رسومات و دانش خود از این قدرت استفاده می کرده است.جان وایت در کتابش نود و سه فرهنگ مختلف را که همه عبارتی برای شفابخشی داشته اند را ذکر می کند. انرژی زندگی بیشتر از پنج هزار سال است که در هند و چین شناخته شده است.من انرژی زندگی که همه چیز را در بر می گیرد میدان انرژی فراگیر می نامم و یا -----. و انرژی ای که با انسان ها در ارتباط است را انرژی انسانی و یا ---- می نامم. این پدیده بیشتر به عنوان هاله شناخته شده است.
4
درک و تنظیم میدان انرژی انسانی
بسیاری از انسان ها می توانند هاله را ببینند و همه می توانند یاد بگیرند که هاله را مشاهده کنند. در حقیقت خیلی از ما می توانیم این کار را انجام بدهیم ممکن است نا اگاهانه باشد و یا انرا به نام دیگری بشنا سیم.برای مثال،شما می دانید که کسی به شما نگاه می کند به دلیل اینکه انرا حس می کنید؛ و یا نا گهان ازغریبه ای که به شما معرفی شده خوشتان می اید و می دانید که به راحتی با هم کنار می ایید؛ و یا حس مبهمی دارید که اتفاق خوبی خواهد افتاد. شما از حس های برتر خود استفاده می کنید و من انرا درک برتر می نامم و یا -----. ---در حقیقت حسی است که ماورای انچه که به ان عادت داریم است؛ بعضی وقت ها به عنوان حس ششم شناخته می شود. عبارات دیگری که استفاده می شود

یکی دیگر از این حس هارا ادراک مستقیم می نامم.این حس به ما اطلاعات کامل و دقیق می دهد. ترای مثال می دانیم که شخص خاصی قرار است با ما تماس بگیرد و یا اینکه می دانیم که چه می خواهد بگوید.و یا اینکه سئوالی راجع به موضوعی که فکر می کنیم نمی دانیم از ما می شود و ما از جزئیات و کلیات موضوع اطلاع داریم.معمولا در درک مستقیم نمی دانیم که از کجا این اطلاعات را داریم.فقط می دانیم.
یک حس برتر دیگر توانایی ما در درک احساسات دیگران است.می دانیم که دیگران چه حسی دارند حتی اگر این حس به صورت حرف در نیامده باشد. ما فقط انرژی احساس شخص دیگر را حس می کنیم.
من بین درک احساسات و درک عشق تفاوت قائل هستم. پس یک حس دیگر ما توانایی درک عشق است. درک عشق شامل ارتباط عمیق تری با دیگران است و در زیر مجمو عه خودش قرار می گیرد.
علاوه بر احساسات پنج گانه درک مستقیم درک عشق و احساسات را داریم. وقتی تمام این حس ها کار می کنند می توانیم کاملا از بودن مان در حال و اینجا اگاه باشیم.
حس های ما اگاهی ما را به وجود می اورند و اگاهی مان ما را به حال می برد. بودن در حال تجربه ای است که بسیاری از انسان ها توسط مدیتیشن به دست می اورند. حالتی از بودن است که دروازه ای خارج از کران های زمان و مکان است که ما را محدود می کنند.مدیتیشن ذهن را شفاف و ساکت می کند و حساسیت انرا بالا می برد.

---در برد اطلا عاتی است که مغز ما معمولا انرا به عنوان اطلاعات بی اهمیت فیلتر می کند. بیا یید تشبیه گوش دادن به موسیقی را در نظر بگیریم. وقتی موسیقی بلند است شنیدن نتهای ترم و ارامتر مشکل تر میشود. وقتی صدای موسیقی را کمتر می کنید نت های نرم و نوانس های لطیب معنا پیدا می کنند. همین مو ضوع در رابطه با ---و میدان انرژی انسانی صدق می کند. می توانید یاد بگیرید سر و صدای زهن خود را کم کرده و به ریتم های نرمتر و نوانس های لطیفتر زندگی توجه کنید. وقتی این را برای مدتی تمرین کنید می بینید که این ریتم ها
پایه و بنیاد تجربه لحظه به لحظه زندگی است. انها به انرژی قدرتمند زندگی که ما با انها کار می کنیم وصل هستند
دفعه بعد که کودک شما زانویش ضربه خورد دست خود را روی ان بگذارید. و به خود اجازه دهید که عشقی را که به کودکتان حس میکنید حس کنید. دست شما داغ می شود. چرا؟ به دلیل اینکه انرژی شفا بخش میدان انرژی تان از دست شما جریان پیدا می کند و یه شفای زانو کمک می کند. شما این انرژی را به صورت گرما نبض و یا خارش الکتریکی حس می کنید.
از انجایی که می توانید انرژی انسانی را حس کنید می توانید یاد بگیرید که توسط نیت تان با ان کار کنید و ان را کنترل کنید. سعی کنید جریان انرژی بدنتان را با پیروی از راهنمایی ها تغییر دهید. میتوانید این کار را دفعه بعدی که خسته بودید انجام دهید.
دراز بکشید و خورشید لذت بخشی را در شبکه خورشیدی (اطراف شکم)تصور کنید. به زودی اخحساس بهتری خواهید داشت و شکمتان گرم می شود. احتمالا تنفس تان ارامتر می شود و ریلکس می شوید. اگر می خواهید این احساس ارامش بیشتر شود و روحتان را نیز در بر بگیرد تجربه معنوی و یا دینی شگفت انگیزی که داشته اید برای مثال در بچگی را به یاد بیا ورید. به یاد بیا ورید ان زمانی را که می دانستید خدا وجود داشته است و زنده بودن تجربه روحانی و کاملا طبیعی بوده انقدر طبیعی که نگرانی نبود. شما در خدا شک نمی کردید. بگزارید که در این تجربه غوطه ور شوید
5
اجازه دهید که در اغوش خلاق هستی نگه داشته شوید. با انجام این کار جریان انرژی تان را تغییر داده اید.خود را در حالت شفا بخش قدرتمندی قرار داده اید.انرژی خود را الان حس کنید. ایا از ان خوشتان می اید؟این حالت ارام بخش و شفابخشی که حس می کنید مربوط به میدان انرژی شماست که منظم تر می شود و همچنین در اثد ارام شدن امواج مغزی است. انها توسط دستگاهی به نام ایجی اندازه گیری می شوند. احتمالا نشان میدهند که مغز شما در حالت الفا است که به عنوان حالت شفابخش شناخته شده است. اسکنر میدان مغناطیسی نشان میدهد که میدان انرژی شما در 8هرتز نواسان دارد که این حالت طبیعی است.
احتمال زیاد در کودکی به صورت طبیعی و بدون برنامه ریزی به خود اجازه می دادید که در هر کاری غرق شوید. این همان کاری است که در لحظات خلاقیت و رهایی انجام می دهید. زمانی که اجازه دادید انرژی زندگی از منبع درونیتان جریان پیدا کند. در ان زمان رنگ ها روشن تر مزه ها بهتر هوا خوش عطر تر و صدای اطرافتان سمفونی ایجاد می کنند. شما نیز استثتنا نیستید همه این را حس می کنند.
شاید بهترین ایده ها زمانی به سراغتان بیاید که حتی به مشکل و سئوالات فکر نمی کنید. در حال پیاده روی در جنگل و یا در حال تماشای غروب خورشید هستید و در یک لحظه جواب انجاست. از درون شما پدیدار شده . و یا به چشمان کودکی نگاه می کنید و پر از شگفتی معمای زندگی میشوید دوباره این حس از درونتان پدیدار شده. انها از فواره ی عمیق و درونی تان که هسته مرکزی وجودی می نامم امده اند. از این منبع عمیق درونی است که نور پدیدار می شود.
جرقه ی درونی و یزدانی شما.

دستیابی به انرژی خلاق و شفابخش

همه انسان ها می توانند یاد بگیرند نه به این منبع درونی شان دست یابی پیدا کنند. برای ازاد کردن انرژی به صورت ارادی تمرین لازم است.این پروسه بیشتر شامل برداشتن موانع از سر راه است تا بیرون کشیدن انرژی. زمانی که موانع از سر راه کنار رفته اند خلاقیت مانند چشمه ای جریان پیدا می کند. هنرمندان و نویسندگان به خوبی از بلوک ذهنی اگاه هستند. وقتی مانع از بین می رود نقاشی و یا نوشته مانند رودی جریان پیدا می کند. این اتفاق برای دانشمندان که می خواهند مسئله ای را حل کنند می افتد..تمام اطلاعات به دهن منطقی ریخته می شود. ذهن منطقی تلاش می کند که جواب را پیدا کند اما نمی تواند. بعد از یک خواب خوب مقداری خواب دیدن و مقداری فعالیت سمت راست مغز جواب به سادگی انجاست.توسط پروسه درونی رهایی و از سر راه کنار رفتن و اجازه دادن خلاقیت ازاد می شود.
انرژی خلاق در زمان های بحرانی هم ازاد می شود. انجاست که ما وارد بعد حماسی می شویم. همه راجع به کارهای برجسته و بزرگی که در زمان های بحرانی انجام می شود شنیده اند. مردی که ماشین را بغد از تصادف از روی عزیزش بلند می کند. یا مادری که احساس قوی ای بهش دست می دهد که به خانه اش بر گردد تا بچه هایش را از خطر نجات دهد.
این رهایی انرژی خلاق به ما اجازه می دهد که در هر کاری که در حال انجام است مسلط شویم.پروسه شفا بخشی پروسه ازاد کردن انرژی شفا بخش برای سلطه بر روی سلامتی است. در حقیقت از دیدگاه من و همان طوری که در این کتاب می بینیم بخش عمده بیماری در اثر مسدود شدن جریان طبیعی انرژی خلاق هر فرد است.
چرا انرژی خود را مسدود می کنیم؟

وقتی دچار تجربه دردناکی در زندگی مان می شویم به صورت ناخود اگاه سعی می کنیم که درد را حس نکنیم. این کار را از بچگی انجام داده ایم. درد فیزیکی مان را توسط برداشتن اگاهی از ان قسمت از بدن که در حال درد است قطع می کنیم. غم و اندوه دهنی و احساسی را با سفت کردن عضلات و بر گرداندن ان به نا خود اگاه قطع می کنیم. برای نگه داشتن ان در نا خوی اگاه(و یابعضی وقت ها در لایه ای زیر خود اگاه)انواع مختلف حواس پرتی و مشکلات را ایجاد می کنیم نه توجه مان از ان منحرف شود. ممکن است سر خود را شلوغ نگه داشته و به کار معتاد شویم. یا روشی بر عکس ان انتخاب کنیم و تنبل باشیم. خیلی از ما به مواد مخدر سیگاد شکلات و الکل معتاد می شویم.خیلی از ما به کامل بودن بهترین و یا بدترین بودن معتاد می شویم. و یا مشکلات مان را به شخص دیگری منتقل می کنیم. و راجع به انها نگران می شویم به جای انکه سعی کنیم مشکلات خودمان را حل کنیم. ما بخش عظیمی از انرژی مان را برای حس نکردن درد سرکوب یا منحرف می کنیم. این شامل سرکوبی حسی که در حال حاضر داریم و اینکه در حال حاضر که هستیم می شود. فکر می کنیم که این کار جواب می دهد. فنر می کنیم می توانیم از زیر حس نکردن درد و انکه که هستیم فرار کنیم ولی نمی توانیم. این کار تاوان سنگینی دارد اما ما حتی قیمتی که می پردازیم را تکذیب می کنیم. تاوان ان زندگی ماست. فکر میکنیم که تنها راه فرار از تمام این درد ها مسدود کردن انرژی حاوی درد است. انرژی های خاصی وجود دارند که حاوی درد فیزیکی و احساسی و ذهنی هستند. متاسفانه..

6

این جریان انرژی شامل همه چیز های دیگر نیز است.درد فقط بخشی از ان است.وقتی که ما جلوی تجربه منفی درد خشم و یا ترس را می گیریم جلوی تجربه ی مثبت را هم که شامل ابعاد فیزیکی احساسی و ذهنی است می گیریم.
.ما حتی ممکن است از این پروسه اگاه نباشیم و به دلیل اینکه در ان زمان به مرحله رشد منطقی نرسیدهایم این کار را به صورت
عادت انجام می دهیم..ما اطراف رخم های مان دیوار می کشیم. و با دیوار کشیدن دور زخم هایمان بر روی ارتباط مان با هسته ی خلاق مرکزی دیوار می کشیم.. و چون پروسه خلاق از درون ما به وجود می اید دور ان هم دیوار کشیده ایم.

توده های یخ زده ی روحی
دردی که ما سر کوب کرده ایم خیلی زود در زندگی ما اغاز شده است در کودکی بار ها قبل از این زندگی حتی شاید در رحم.. هر بار از کودکی که انرژی اتفاق دردناکی را سرکوب کرده ایم ان اتفاق را در زمان و انرژی منجمد کرده ایم.برای همین این انرژی را بلوکی در هاله ی خود می نامیم. از انجایی که هاله مان از انرژی-اگاهی ساخته شده بلوک انرژی اگاهی منجمد است. ان قسمت از روحمان تا وقتی که انرا اب نکنیم منجمد می ماند و با ما رشد نمی کند. اگر ان اتفاق زمانی افتاده باشد که ما یک ساله بودیم ان توده هم یک ساله است. و به یک ساله بودن ادامه می دهد و وقتی تحریک می شود مانند یک ساله ها رفتار می کند. تا وقتی که به اندازه کافی انرژی نگیرد و شفا پیدا کند رشد نمی کند. ما پر از این توده های یخ زده انرژی اگاهی هستیم. چقدر در طول دوز انسان ها مانند انسان های
بالغ رفتار می کنند؟ مدت کوتاهی. ما ره طور مداوم را همدیگر از طریق زمان های یخ زده ی روانی روحی مان با همدیگر ارتباط بر قرار می کنیم.در یک ارتباط شدید هر شخص می تواند واقعیت را از بالغ درونی خود تجربه کند و در لحظه بعد هر کدام از بخشی از کودک زخمی شان در سن خاصی واقعیت را درک کنند. این تغییر مدام اگاهی درونی به اگاهی درونی دیگر است که بر قراری ارتباط را مشکل می کند.
یک جنبه مهم و قدرت مند این توده های منجمد این است که به هم طبق قانون انرژی مشابه وصل می شودی و شبکه های پیچیده یا می سازند. برای مثال انرژی می تواند از نوع ترک شدن باشد. یک مرد میان سال به نام جو را در نظر بگیرید.(این شخص مجازی است ولی داستانش شبیه بسیاری از انها یی است که با انها کار کرده ام. برای نشان دادن انچه در اغاز تولد اتفاق می افتد و انچه که در طول زندگی اتفاق می افتد می خواهم از چو در طول این بخش استفاده کنم.او می تواند هر کدام از ما باشد.

وقتی چو به دنیا امد از مادرش چدا شد به دلیل اینکه مادرش زایمان سختی داشت و به او ارام بخش داده بودند. بار دیگردر یک سالگی زمانی که مادرش به بیمارستان برای به دنیا اوردن کودک دیگرش رفت او ترک شد. از این دو تجربه کودک که مادرش را بسیار دوست دارد انتظار دارد که کسانی که او دوست دارد ترکش کنند.

هر ترک شدنی که در زندگی چو اتفاق بیفتد با همان درجه از سختی و ناراحتی اولین بار حس می شود. از این ضربه های روحی به این شکل ما نتیجه تصویری به وجود می اوریم. نتیجه تصویری از تجربه به وجود می اید. در این مورد تجربه ی ترک شدن. بر اساس منطق کودک که می گوید اگر دوست داشته باشم ترک می شوم. این نتیجه تصویری بر همه ی تچربیات مشابه تاثیر می گذارد. مثلما جو ی یک ساله از این طرز نگاه خود اگاه نیست. در عوض به صورت نا خوداگاه در سیستم بهوری نگه داشته شده و در طول زندگی اوهمراهش است. از نظر روانی این اتفاقات به طور مستقیم به زمان ده سالگی جو و رفتن مادرش به مسافرت مربوط است. وقثی اتفاقات مشابه می افتد برخورد او از نتیجه تصویری است تا چیزی که در حال حاضر در حال اتفاق افتادن است. این باعث بسیاری از عکس العمل های احساسی اغراق شده می شود.

در بخش های دیگر خواهیم دید که نتیجه تصویری مان رفتار های فردی را به وجود می اورد و ان رفتار ها ما را در وضعیت ها یی شبیه وضعیت اول قرار می دهند. بنا براین جو نقش زیادی در به وجود اوردن وضعیتی مثل ترک شدن بوسط همسر و یا دوست دخترش دارد. اعمال او بر اساس نتیجه ی منفی ای که دارد کمک می کند که این وضعیت را به وجود اورد. از انجایی که ته صورت نا خوداگاه انتظار دارد که ترک شود با زن و یا دوست دخترش مانند کسی که ترکش خواهد کرد رفتار می کند. ممکن است درخواست های بیش از حدی از او برای اثبات عشقش داشته باشد و یا اینکه او را به اینکه می خواهد ترکش کند متهم کند این رفتار ناخوداگاه باعث می شوز که او از این وضعیت خسته شوید و ترکش کند. مشنل اصلی و عمیق تر این است که جو طوری رفتار می کند که انگار لیاقت ترک شدن را دارد. او خودش را تنها گذاشته است.

همان طوری که خواهیم دید هیچ وقت نباید قدرت نتایج تصویری را نادیده بگیریم. پیدا کردن این نتایج تصویری کلید دگرگون کردن خود و یدا کردن سلامتی و شادی است.

ما پر از این نتایج تصویری هستیم که توده های منجمد روانی اطراف انها به وجود می اید. شفاف سازی زیادی در انتظار همه ی ماست.

توده های منجمد روانی اطراف انرژی های مشابه که تصویر را به وجود می اورد جمع می شود که بسیاری را که فکر می کنند این تجربیات باید همان طوری که از نظر زمانی جدا هستند از نظر احساسی هم جدا باشند گیج می کند. این طور نیست.هر بخش کوچک تر توده ی منجمد روانی از انرژی –اگاهی ای که در اثر تجربه ی خاصی از گذشته منجمد شده تشکیل می شود. اما تجربیات مشابه مستقیما به هم متصل هستند و اهمیت ندارد که چقدر فاصله زمانی بین انها وجود داشته باشد.

در طی شفا بخشی یکی از توده های کوچک در هاله ازاد می شود و به صورت اتوماتیک بخش های دیگر توده را بر اساس قانون انرژی مشابه ازاد می کند. برای مثال در داستان جو هر وقت یکی از توده ها ازاد می شود او دوباره تجربه را انگار که الان اتفاق می افتد حس می کند. بنا براین او ممکن است درد را از زمانی که سی ساله است حس کند و به محض اینکه درد رها می شود خود را در ده سالگی می یابد و به زودی ده سالگی تبدیل به یک سالگی می شود.

زمانی که این قسمت ها از روان ایسان که با بقیه شخصیت ان فرد رشد نکرده اند ازاد می شود به سرعت رشد خود را اغاز می کنند. این پروسه رشد می تواند از چند دقیقه تا چند سال بسته به عمق و قدرت توده ی انرژی طول بکشد.وقتی این انرژی ها به صورت یکسان در میدان انرژی پخش می شوند و در چدخه ی خلاق زندگی فرد ازاد می شوند تغییرات بزدگی در زندگی فرد صورت می گیرد. زندگی جو شروع به شکل دادن خود از بعد اگاهی جدیدی که در جرخه ی خلاقیت وجود دارد اغاز می کند. او دیگر خود را به صورت نا خوداگاه ترک نمی کند که از او مواظبت شود. در عوض نو به دلیل انکه خود را لایق و توانا در مصاحبت می بیند به خود وفا دار می ماند. وقتی این رابطه ی جدید را با خود تو سعه داد دوست دختری جلب می کند که انرژی ترک شدن را نداشته باشد.بنابراین رابطه ی جدید از این بعد و قسمت پایدار است. کلبته ممکن است چند بار تمرین لازم باشد تا "یار مناسب"پدیدار شود.

"درد از زندگی های گذشته

دکتر ولگر در درمان توسط بازگشت به زندگی گذشته متوجه شد که زمانی که بیمار درد های زندگی قبلی خود را با دوباره تجربه کردن انها از بین می برد می تواند شرایط مشابه را در زندگی حال خود را از بین ببرند و این در روش های دیگر درمانی امکان پذیر نبود.

زندگی های گذشته نیز در توده ی منجمد زمانی ما نگه داشته شدند. انها نیز توسط انرژی مشابه به هم متصل هستند. انرژی بیشتری برای وارد شدن به توده ی منجمد زندگی گذشته نیاز است به دلیل اینکه توسط توده ی بیشتری پوشیده شده ولی در جلسات شفاتخشی امگان پذیر است. به محض اینکه فرد اماده است خود به خود انجام می شود.

بر اساس مشاهدات من در جلسات شفابخشی اتفاقات زندگی گذشته همیشه پایه ی مشکلات زندگی حال است که حل انها مشکل است هستند. زمانی که مشکلات این زندگی تا حدی حل شده توسط انرژی درمانی مشکلات زندگی گذشته به سطح می ایند تا حل شوند. این طرز درمان در تغییر زندگی فرد و همچنین درمان فیزیکی او بسیار تاثیر گزار است. تغییرات بزرگی در اثر ازاد کردن مشکلات زندگی گذشته از طریق انرژی درمانی به وجود می اید. در این روش مهم است که بیمار بتواند به وضوح ارتباط مشکلات زندگی گذشته را به زندگی حالش ببیند به این دلیل که همه توده ازاد شود و برای فرار از مشکلات زندگی حال استفاده نشود.

منشا درد- زخم اصلی شما

منشا زخم از دیدگاه من حتی عمیق تر از انرژی بلوک شده توسط رنج های شخصی و یا پدیده ای به نام زندگی گذشته است. از این باور می اید که هر کدام از ما جدا هستیم، جدا از همدیگر و چدا از خدا. خیلی از ما باور داریم که برای یکتا بودن باید جدا باشیم. در نتیجه خود را از همه چیز جدا می کنیم از خانواده ، از دوستان،گروه ها، ملت ها و زمین. این باور به جدایی به صورت ترس تجربه می شود و از ترس احساسات منفی دیگر بر می خیز ند. وقتی این احساسات منفی را به وجود می اوریم خودمان را از انها جدا می کنیم. این پروسه جدا سازی ادامه پیدا می کند و درد و اوهام بیشتر به وجود یم اورد به وقتی که چرخه بازخورد منفی شکسته شود و توسص تلاش فردی به حالت اول بازگردد.

اینکه چه صور این چرخه باصل را پاک کنیم و لذت و شفافیت بیشتر به زندگی مان باز گردانیم چیزی است که این کتاب به ان می پردازد. کلید عشق است . اتصال به هرچه که وجود دارد.

عشق تجربه اتصال به خدا و به همه ی هستی است. خدا همه جا و همه چیز است. خدا بالا،پایین،اطراف ما و درون ماست. جرفه یزدانی ما در هر کدام از ما یکتا است. ان خداست که به صورت یکتا نمود کرده است. ما انرا به صورت چشمه درونی و هسته اصلی وجودمان تجربه می کنیم. هرچه بیشتر به خدا ی بیرون از خودمان وصل باشیم ، بیشتر یکتایی خدای درونمان را اشکار می کنیم. وقتی که به خدای یکتای درون مان و به هستی متصل هسبیم کاملا ازاد و در امنیت هستیم.

ایجاد من نقاب دار برای پوشاندن در اصلی مان

وقتی به دنیا می اییم هنوز به حکمت و قدرت عالی و معنوی از طریق هسته ی وجودیمان متصل هستیم. این ابصال به هستی و در نتیجه به حکمت و قدرت الهی به ما احساس کامل بودن ،امنیت و شگقتی می دهد. در طول بلوغ این اتصال کم رنگ می شود و جایگزین ان صدای والدین که به هدف حفظ و نگهداری ما وجود درادمی شود. انها از خوب و بد ،درست و غلط، اینکه چطور بصمیم بگیریم و یا با هر شرایطی چطور برخورد کنیم صحبت می کنند.وقتی که اتصال هسته کم رنگ می شود روان کودک به سختی تلاش می کندکه معرفت درونی خودرا با نفس کاری جایگزین کند. متاسفانه صدای والدین درونی هیج وقت نمی توانند کار را انجام دهند در عوض من نقاب در را به وجود می اورد.

من نقاب دار اولین تلاش برای درست کردن خودمان است. با ان می خواهیم اینکه کی هستیم را به جهانی که از طرد شدن توسط ان می ترسیم نشان دهیم. ما من نقاب دار را بر اساس انچه که فکر می کنیم جهان اطرافمان درست می داند نشان می دهیم تا به این ترتیب احساس امنیت و پذیرفته شدن بکنیم.

من مقاب دار برای ارتباط با بقیه تلاش می کند به این دلیل که "کار خوبی برای انجام دادن است . اما به دلیل اینکه شخصیت حفیفی را تکذیب می کند نمی تواند ارتباط عمیقی به دست بیاورد. احساسات منفی و ترس ما را تکذیب می کند.

ما بهترین تلاشمان را برای به وجود اوردن نقابمان می کنیم اما جواب نمی دهد.نقاب نمی تواند احساس امنیت درونی ای که به دنبالش هستیم را به وجود بیاودر. در واقعیت احساس دغل باز بودن را در ما به وجود می اورد چون سعی می کنیم نشان دهیم که همیشه خوب هستیم ولی نیستیم. احساس جعلی بودن می کنیم و بیشتر می ترسیم. ما از تمام تلاش خود را می کنیم که ثابت کنیم خوب هستیم (دوباره این کار را بر اساس صدای والدین درونی انجام می دهیم) این ترس بیشتری ایجاد میکند چون نمی توانیم همیشه این نقش را بازی کنیم. احساس ترس و تظاهر بیشتر و بیشتر به صورت یک چرخه زیاد می شود.

" قصد من نقاب دار این است که ما را از جهان خشن فرض شده توسط اثبات خوب بودنمان حفظ کند فصد نقاب تکذیب و تظاهر است.هدفش را که پوشاندن خشم و درد است تکذیب می کند چون وجود خشم و درد را در روان تکذیب می کند. قصد نقاب این است که خود را با شانه خالی کردن از بار مسئولیت کارهاو فکر ها و اعمال منفی حفظ کند"

از دیدگاه من نقاب دار درد و خشم فقط در خارج از خود وجود دارند. ما مسئولیتی قبول نمی کنیم. هر اتفاق میفی ای که می افتد تقصیر کس دیگری است . انهارا سر زنش می کنیم. و این به این معنی است که شخص دیگری است که در درد و خشم است.

تنها راهی که این بازی را می توانیم ادامه بدهیم این است که همیشه ثابت کنیم که ما ادمهای خوبی هستیم. درونمان از فشاری که همیشه برای خوب بودن به خودمان می اوریم انزجار داریم.سعی می کنیم بر اساس قوانین رفتار کنیم. اگر این کار را نکنیم سعی می کنیم ثابت کنیم که این ما هستیم که کار صحیح را انجام می دهیم و انها در اشتباهند.

ما نز اینکه بر اساس قوانین کس دیگری زندگی می کنیم خسمگین هستیم .کار سخت و زیادی است. ما فقط می خواهیم کاری را که دلمان می خواهد انجام بدهیم. خسته می شویم ،عصبانی می شویم و اهمیت نمی دهیم. اتهام و کله های منفی از دهنمان در می اید و به مردم اسیب می زنیم . انرژی ای که توسط نقاب درونمان مگاه داشته ایم می پیچد، هل می دهد و تراوش می کند و به دیگران ضدبه وارد می کند. البته ما انها را هم تکذیب می کنیم به این دلیل که می خواهیم امنیت را با اثبات خوبی خود نگه داریم.

جایی در درونمان از این کار لذت می بریم. رها سازی انرژی عالی است حتی اگر درست و شفاف نباشد. حتی اگر زمان انجام این کار مسئولانه رفتار نکنیم. بخشی از ما تلمبار کردن انرژی منفی را بر روی کس دیگر دوست دارد. به این لذت منفی می گویند. منشا ان خود پست تر است.

لذت منفی و من پست تر

مطمئنم که احساس لذتی که از انچام کار منفی ای را که به شما دست داده است را به خاطر دارید. هرگونه حرکت انرژی چه منفی و چه مثبت لذت بخش است. این کارها لذت بخش هستند چون انرژی انبار شده را ازاد می کنند. اگر در ابتدای حرکت انرژی درد را احساس کنید به زودی تبدیل به لذت می شود به دلیل اینکه به وسیله ی ازاد کردن درد انرژی خلاق هم ازاد می شود و این همیشه با لذت همراه است.

لذت منفی از خود پست تر منشا می گیرد. خود پست ما بخشی از ماست که فراموش کرده که هستیم. بخشی از روان ماست که جدایی و جهان منفی را باور دارد و بر اساس ان رفتار می کند.بخش پست منفی بودن خود را تکذیب نمی کند. از ان لذت می برد. به دلیل اینکه منفی بودن را تکذیب نمی کند از من نقاب دار صادق تر است. بخش پست تظاهر به خوب بودن نمی کند. خود را در درجه ی اول قرار می دهد و با این موضوع مشکلی ندارد. می گوید که "به خودم اهمیت می دهم نه تو" نمی تواند هم به خود هم به کس دیگر اهمیت بدهد به دلیل باورش به جدایی. از احساس منفی لذت می برد و بیشتر می خواهد. از درد درون روانی خبر دارد و اصلا قصد تجربه ی درد را ندارد.

قصد من پست این است که جدایی را نگه دارد و هدکاری که دوست دارد را انجام دهد و درد را حس نکند.

من برتر

البته در طول بلوغ همه ی روحمان از هسته جدا نمی شودو بخشی از ما دوست داشتنی و شفاف است. به الوهیت یکتای درونی مان وصل است . سرشار نز معرفت ،عشق و شجاعت است. و به قدرت عظیم خلاقیت متصل است. به وجود اورنده تمام خوبی های زندگی مان است . بخشی از ماست که فراموش نکرده که که هستیم.

هر وقت که صلح و شادی و حس کامل بودن در زندگی شما بوده، زمانی بوده که من برتر شما خود را توسط خلاق هستی نمود دار کرده است. اگر می خواهید بدانید که معنی "واقعا که هستید"" و " خود واقعی" چیست به این بخش ها از زندگیتان نگاه کنید. انها نماینده ی بخش واقعی شما هستند.

هیچ وقت بخش منفی زندگی تان را نماینده خود حقیقی ندانید. بخش های منفی زندگی نماینده ی کسی که نیستید هستند. انها نماینده ی بخش هایی از خود هستند که شما بلوک کرده اید.

قصد من برتر حقیقت، ارتباط،احترام،یکتایی، و اگاهی از خود، اتصال به خالق است.

اهمیت نیت

تفاوت اسلی من برتر، پست تر و نقابدار در پایه ی قصد و نیت وجد هر کدام از ان ها و کیفیت انرژی حاضر در برقراری ارتباط با هر کدام از ان هاست."

چیزی که در خیلی از ارتباطات انسانی گیج کننده است این است که می توانند بر اساس نیت پشت ارتباط خیلی فرق کنند. کلماتی که گفته می شوند می توانند از سه نوع نیت منشت بگیرند. من برتر ،پست تر و نقاب دار. کلمات می توانند یک چیز باشند ولی معنی شان فرق کند. من برتر وقتی می گوید "دوست هستیم" صادق است. من نقاب دار می گوید:" تا وقتی که من خوب هستم دوست هستیم به تصویر خوب بودن را زیر سئوال نبر. من ست تر می گوید " تا درجه ای که اجازه می دهم دوست هستیم بعد از ان مواظب باش اگر خیلی نزدیک شوی از تو استفاده می کنم که درد را حس نکنم و اگر به من یا دردم خیلی نزدیک شوی و یا نگذاری انچه را که می خواهم به دست بیاورم تو را از بین می برم( در این مورد از بین بردن می تواند هر چیزی باشد که جلوی شخص را بگیرد. می تواند فقط حرف نزدن باشد یا غلبه کردن در بحثی یا بازی با قدرت باشد حتی ممکن است از بین بردن به صورت فیزیکی باشد.

دفاع یا تکذیب درد اصلی درد بیشتری به وجود می اورد

هرچه اعمالی که از هسته برمی خیزد بیشتر توسط نقاب تحریق شده باشد، بیشتر باید توسط سرزنش دیگران خود را تصدیق کنیم. تکذیب قدرت منبع خلاق را در ما محدود می کند. این در ما دور باطل بزرگتری از درد و نا توانی ایجاد می کند. هرچه این حلقه درد و نا توانی بزرگتر باشد درد اصلی به نظر بزرگتر می اید. انقدر با درد توهمی و شدت فرضی پوشیده می شود که ما وحشت زده می شویم و دست به هر کاری می زنیم که انرا تجربه نکنیمو در تصورات ما تبدیل به نابودی و شکنجه می شود . هرچه بیشتر خود را راضی می کنیم که از ان دور بمانیم و انرا شفا ندهیم ، بیشتر زخم اصلی دفن می شود و تصویرمان از ان بیشتر مخشوش می شود.

از تجربه خودم به عنوان شفا بخش و معلم، نتیجه گرفتم درد و بیماری بیشتری در زندگیمان و بدنمان را با فرار از زخم اصلی توسط سیستم های دقاعی عادتی ای که داریم به وجود می اوریم.

سیستم دفاعی عادتی ما

" در اساس تجدبیات من ، ما به طور مداوم انرژی خود را توسط رفتار های دفاعی خود منحرف می کنیم که درد و بیماری بیشتری به وجود می اورد. "

وقتی در بخش های دیگر کتاب میدان انرژی انسانی را تشریح می کنم می بینیم که این قرار چگونه در میدان ما ایجاد مشکلات می کند و این مشکلات ایجاد نا را حتی و بیماری در بدمان می کند. رفتار های عادتی ما مهحرف کردن انرژی مان به صورت عادت است که بارها و بار ها به ان پناه می بریم . من نقاب دار مسئول این کار است.

هرچه بیشتر موفق شویم خشم و درد را با استفاده از سیستم دفاعی درونمان نگه داریم ، احساس های مثبت درونمان نیز بیشتر حبس می شودند. ما رکد می شویم . زندگی انطوری که می خواهیم پیش نمی رود. خسته کننده و رنزمره می شود. لذت می میرد. ما درگیر چرخه ی باطل می شویم و نمی توانیم انچه را که می خواهیم در وندگی خلق کنیم. این برای بدنمان هم سنگین تمام می شود و ایما نمان را به زندگی از دست می دهیم.

توسط پروسه عادتی دیوار کشیدند دور دردمان ، هسته ی مرکزی خود را هم محبوس می کنیم. فراموش کرده ایم که چه احساسی دارد. اثاره ی خود را فراموش کرده ایم. فراخوش کرده ایم که کی هستیم. ارتباط با انرژی های اصلی که زندگی ما را به وجود اورده اند را از دست داده ایم. انگار که انتظار داریم که زندگی مان را انجور که می خواهیم خلق کنیم اما نمی دانیم که این " من که می خواهد" کیست.

جاده ای برای بازگشت به زخم اصلی

تنها راهی که برای به یاد اوردن اینکه که هستیم ، خلق زندگی طوری که ما می خواهیم و ایجاد سلامتی و احساس امنیت کردن اینست که به هسته ی خودمان متصل شویم. تنها یک را برای این کار وجود دارد. ما تصاویرمان را مشاهدی و پیدا می کنیم تا بتوانیم توده های منجمد روانی را ازاد کرده که بتوانیم به منبع تمام اوهام و تصاویر برسیم. به زخم اصلی مان ،باید زخم اصلی مان را بیابیم. و این کار ره معنی رفتن به سیستم های دفاعی و پاک کردن تمام احسا سات منفی و لایه های درد های مجازی اطراف زخم اصلی است. وقتی به زخم اصلی می رسیم زندگی متفاوت است . زخممان و زندگی مان را درمان می کنیم و این پروسه ی دگرگونی است.

راه های بسیاری برای پیدا کردن زخم اصلی وجود دارد. باز گشت توسط تلقین و استفاده از حالت بدنی دو روش هستند. هر دو روش در کلاس های مدرسه شفا بخشی باربارا برنان یاد داده می شود. با استفاده ازین تکنیک ها به دانش اموزان کمک می کنیم که به زخم اصلی باز گردند.

در یک تمرین دانش اموزان سیستم دفاعی خود را با گرفتن حالتی که فکر می کنند زخمشان دارد رها می کنند. برای پیدا کردن این حالت فقط باید توجه شان را به مشکلات احساسی و دردی که در زندگیشان حس می کنند معطوف کنند و اجازه بدهند که بدنشان به انها واکنش نشان بدهد. این روش موثری است به این دلیل که درد به انرژی زندگی متصل به توده های منجمد است.

با شدت بخشیدن به عکس العمل بدنشان و نگه داشتن توجه به درون درد دانش اموز بیرون می اید و شفاف می شود . نتیجه همیشه اتاقی پر از انسان های دردمند و اسیب پذیر است. حالت های بدنی کج و پیچیده شان به سادگی دردشان را نشان می دهد. بعضی وقت ها روی یک پا می ایستند و پای دیگر را با دست های شان بالا نگه می دارند. بعضی ه سرشان را خم کرده اند و بعضی ها مثل کودک کوچکی در روی زمین دراز کشیده و جمع شده اند.

در این تمرین مشاهده می شود که دردخس شده در زندگی حال مشابه درد تجربه شده در اوایل وندگی است و قتی درد کنونی ازاد می شود ازاد می شود درد های قدیمیتر را نیز ازاد می کند. برای این کار دانش اموزان ره حالت گرفتن ادامه می دهند در حالی که سعی می کنند توجهشان به درون و گذشته در زمان مربوط به زخم اصلی باشد. انها به صورت خودکار ،لایه لایه، از درد فرض شده ی اطراف زخم اصلی عقب می روند. با اینکه درد قوی و ترسناک است در اصل فرضی و مجازی است به دلیل نتیجه ی تصویری ای که در اطراف زخم اصلی وجود دارد.

برای اینکه متوجه بشوید منظورم از درد توهمی چیست بیایید به مثالمان ، جو ده ساله که از رفتن مادرش به مسافرت بسیار ناراحت است برگردیم. احساسی است که جو دارد اما چیزی نیست که توسط موقعیت پیش امده به وجود امده باشد.

با عفب رفتن درون در توهمی که اطراف زخم اصلی توده بسته است دانش اموزان بالا خره به زخم اصلی می رسند. در حالی که به زخم اصلی نزدنک تر می شوند را تعجب در می یابند که دردشان کمتر می شود.

زفتی به زخم اصلی می رسند از انها می خواهیم که به انسان زخمی دیگری نزدیک شوند و این همیشه در اتاق حس احترام به وجود می اورد. همه زخمی هستند . همه برابرند. ارتباط با یکدیگر احساس محبت زیادی به وجود می اورد.

وقتی که تمرین تمام می شود و نوبت در میان گذاشتن تچربیات است کشفیات جالبی ظاهر می شود. دانش اموزان شگفت زده می شوند که زخمشان ان چیزی که فکر می کردند نیست. می فهمند که زخمشان بیشتر از دفاع از زخم اصلی می اید و نه خود زخم. از اوایل زندگی ان ها شروع کردند به دقاع کردن در مقابل چیزی که زندگی ان ها در اساس نتیجه تصویرشان قرار بود به انها بدهد. هر بار که از نتیجه تصویری دقاع کردند به توده مهجمد روانی انرژی اضافه کردند. هربار که این کار انجام شد توهم درد بزرگتر شد تا وقتی که فراموش کردند که درد اصلی چه چیزی بود. چیهزی که باقی مانده بود درد نا مشخص و ترسناکی بود که غیر قابل تحمل است.

عمیق ترین بخش این تمرین ، طبق گفته دانش اموزان ،این است که می فهمند چقدر نمان و انرژی صرف دفاع نز زخم اصلی می شود. عمیف ترین زخم خیانت به خود است. با انجام این تمرین دانش اموزان می توانند ببینند که تصمیم گرفته اند که بر اساس چیزی که هستند زندگی نکنند و خودشان را نشنا سند. ان ها می بینند که این تصمیم را دوباره و در باره در زندگیشان گرفته اند تا وقتی که تبدیل به عادت نا خوداگاه شده است. این بخش اصلی سیستم دفاعی است.

این تمرین به انها ازادی زیادی می دهد و دیدگاه جدیدی به زندگی را به انها معرفی می کند. زندگی مبارزه مداومی برای زندگی کردن بر اساس حقیقت و خیانت نکردن به خود می شود. بزرکترین مبارزه در زندگی م11

متصل بودن به هسته و نمودار کردن هسته وخودیمان است بدون اینکه شرایطی که خودمان را در ان میابیم ما را سرکوب کند.

این درد فقط در تعداد خاصی وجود ندارد. در تمام بشریت به درخه های مختلف است . بعضی ها بیشتر از بقیه از درد اگاه هستند.

شرایط انسانی – زندگی در تضاد

هررنز تا حدی هسته وجودیمان را نمایان می کنیم. مفدار این نمودار کردن رابطه مستقیمی با درجه و قدرت و شفافیت اتصال ما به هسته است قسمت هایی از زندگیمان که به راحتی و بدون مشکل پیش می روند و ما را راضی می کنند، قسمت هایی است که با هسته وجودیمان در ارتباص است. انرژی خلاق هسته وجود ی که جمویش گرفته نمی شود ، کارها و زندگی های قدرت مند و متعالی ای خلق می کند. انرژی های یسته ای که محدود نشده اند سلامتی ایجاد می کنند. انها نماینده من برتر هستند ، بخشی از ما که با ان به دنیا امدیم و هیچ وقت اتصال به هسته را از دست نمی دهد.

ما معمولا با این بخش خیلی خجالتی هستیم. بسیاری از اوقات نشان نمی دهیم که چقدر اهمیت می دهیم، چقدر دوست داریم و چقدر ارزو در زندگی داریم. ما می پوشانیمش ، لقب به ان می دهیم و انرا به مقدار" منطقی " (بر اساس صدای والدین درونی مان)کم می کنیم و به کمتر راضی می شویم. این رفتار"مناسب" است و یا ما اینطور باور کرده ایم.

بعضی وقتها که مواظب نیستیم خود را رها می کنیم و نیروی خلاقی پدیدار می شود ، عمل محبت امیزی یا نشان دادن دوستی و عشق که قبل از اینکه ما به ان فکر کنیم انچام می شود و نماینده ی هسته ی وچودی است. لحظه ای تماس نزدیک بر قرار می شود و عشق رها می شود.

و چون نمی توانیم نور و عشق را تحمل کنیم خجالتی می شویم و خوئ را به عقب می کشیم و فقط چند لحظه طول می کشد که خود را خحالت زده بیابیم و کمی بسته تر شویم. احساس ترس ناگهانی به وحود می اید " شاید کار اشتباهی کردم" این صدای والدین است که هسته ی مرکزی را جایگزین می کند. زیر ان دقاع وجود دارد. معنی واقعیش این است " اگر این جریان انرژی را قطع نکنی احتمالا همه چیز را حس می کنی، حتی دردی که دارم تورا از ان محفوظ نگه می دارم. بنا براین ما جریان انرژی را قطع می کنیم. نگه می داریم و انرا ضعیف می کنیم. خود را به " امنیت نورمال بودن" بر می گردانیم ، جایی که به کسی------------.

این مشکل بشری است. ما در تضاد تصمیماتمان زندگی می کنیم و اهمیت ندارد که در چه شرایطی هستیم. در هر لحظه تصمیم می گیریم به زندگی متعادل و قدرتمند و امن و بدون تدافعی بودن که تجربه کامل وندگی را به ما می دهد بله یا نه بگوییم . در نه گفتن ما ، بر علیه تجربه زندگی کامل و واقعی دفاع کرده و زنده بودن خود را سد می کنیم.

بسیاری از ما انتخاب می کنیم که بیشتر زنده بودنمان را از بین ببریم . چرا؟ به دلیل اینکه نا خوداگها می دانیم که اجازه دادن به جریان انرژی –زندگی درد های کهنه را ازاد می کند و ما از ان می ترسیم . نمی دانیم چطور را ان بر خورد کینم. بنابراین عقب نشینی کرده و بر می گردیم به نقاب تعریف به ظاهر مناسب کسی که هستیم. صدای والدینی ودرونمان قویتر است و ما مدام تکرار می کنیم " فکر کردی که هستی؟ خدا؟"" فکر می کنی می توانی تغییری ایجاد کنی؟" " بیا و واقع بین باش مردم عوض نمی شوند به چیزی که داری راضی باش""حریص هستی" "قدر چیزی را که داری نمی دانی"" اگر زیبا تر بودی"" اگر شوهدت ان کار را نکرده بود" " اگر والدینت بهتر رفتار کرده بودند" و غیره . میلیون ها راه وجود دارد که نقاب می تواند شما را سر جای خود بکشاند. تا حدی که جلوی حس کردن درد را می گیرد ، اما در طولانی مدت درد بیشتری ایجاد می کند و باعث بیماری می شود.

بیماری از پوشاندن و قطع کردن قسمتی از خودمان از هسته وجودی است . وقتی ما رابطه مان را هسته قطع می شود، فراموش می کنیم چه کسی هسیسم و زندگی مان را بر اساس این فراموشی – بر اساس من نقاب دار ،من پست تر و سیستم دفاعی زندگی می کنیم. شفا یابی به یاد اوردن اینکه که هستیم است . وصل کردن بخش های فراموش شده ی روان به هسته وجودی و زندگی بر اساس ان است.

به همان درجه ای که ما انرژی مثبت خود را سرکوب می کنیم به همان اندازه قابلیت شفا بخشی خود و زندگی سالم و خلاقیت را از دست می دهیم.

وظیفه ی هر کدام از ماست که به هسته وجودی وصل شویم و خود را شفا بدهیم.

هدف معنوی زخم اصلی

ممکن است بپرسیم دلیل حضور زخم اصلی چیست. زخم اصلی توسط کم رنگ شدن ارتباط کودک تازه به دنیا امده با معرفت معنوی هسته اس است. از نطر تکامل بشری چرا این اتفاق باید بیفتد؟ جواب در تفاوت رابطه هسته در اوایل زندگی و رابطه ای که توسط تجربه ی زندگی به وجود می اید است.رابطه ی اولیه توسط ناخود اگاه است.

12

رابطه ای که توسط زندگی صورت می گیرد اگاهانه است. رابصه انسا نهای بالغ به هسته شان که توسط تجربه زندگی به وجود می اند معرفت اگاهانه ای از الوهیت درونیشان به وجود می اورد. انسان ها از نور یزدانیت در جهان اگاه می شوند. انی پروسه تکاملی شناخت و اگاهی بیشتری به نژاد ما می دهد. ما به این شناخت داریم می رسیم که ما هم در خلق این جهان نقشی داریم. هدف زندگی ایجاد این اگاهی درباره ی خود به عنوان این خالق مشترک در این جهان است.

دنبال کردن شوق ما را به سمت ماموریت زندگی مان هدایت می کند

هرکدام از ما ارزو دارد که باشد، درک شود و خود را بیان کند. این ارزو نور درونی ما است که ما را به راه تکاملی مان هدایت می کند. اگر این را از بعد شخصی نگاه کنیم، یعنی هرکدام از ما وظیفه دارد که به هسته وجودی اش متصل شود. برای اینکار باید موانع را از رها شناخت اگاهانه هسته وجودیمان بر داریم. این ماموریت فردی نامیده می شود. وقتی انی کار را انجام می دهیم نیروی خلاق و هدایایی که به همراه ان از هسته وجودی مان می اید اول به خودمان و سپس با همه جهان قسمت می کنیم، هدایایی که می دهیم انجام ماموریت زندگی ماست. این ماموریت فقط زمانی که انرژی خلاق را از هسته ازاد می کنیم به ما می رسند. بنا براین فقط کاری را که دوست داریم با دگرگونی شخصی انجام پذیر است.

همه ما شفا بخشان زخمی هستیم

همه ما شفا بخشان زخمی هستیم. ما نسبت به بی دفاع شدن ، بی نقاب شدن و نشان دادن درونمان چه مثبت چه منفی بسیار بی میل هستیم. ما در نشان دادن درد و زخمی که به همراه داریم مردد هستیم. ما در شرم پنهان می شویم. فکر می کنیم که ما تنها هستیم و درد ما شرم اور تر از دیگران است. برای ما بسیار مشکل است مگر اینکه احساس امنیت بکنیم. این شرایط بشری است. برای همه ما زمان می برد تا ظاهر شود. و عشق و محبت زیادی طلب می کند. بیایید به همدیگر فضا ، زمان و پشتیبانی محبت امیز زیادی بدهیم. از طریق این زخم است که همه ما یاد میم گیریم چطور عشق بورزیم. زخم درونی ای که همه داریم بزرگترین معلم ما است. بیایید کسی را که واقعا هستیم بشناسیم. ما ذات زیبایی هستیم علی رغم تمام درد ها و خشم درونمان. ما هر کداممان یکتا هستیم و این عالی است. بییایید شفا بخشان زخمی باشیم و به همدیگر کمک کنیم تا حقیقت درونمان را تقیسم کنیم.

ما می توانیم خود را در جهانی مهربان، وافر و حامی زندگی که مقدس است بیابیم. ما در اغوش هستی نگه داشته شدیم. و توسط میدان سلامتی جهانی که زندگی را پشتیبانی می کند محاصره شده ایم. ما می توانیم دستانمان را دراز کنیم و به ان متصل شویم. می توانیم از ان قدرت بگیریم و در حقیقت همیشه این کار را می کنیم.ما از انیم و ان از ماست. معمای الهی زندگی درون و اطراف ماست.

شما شفا دهنده ی خود هستید

فقط شمایید که می توانید کاملا خود را شفا بدهید. و کاملا توانا یی این کار را دارید. پروسه ی درمان بیماری در واقع کاریست که به شما قدرت شخصی می دهد. یک سفر شخصی است، دروازه ی عبور، که توسط شما به عنوان بهترین وسیله ی اموزش را ان برخورد می کنید. در این راه شفا بخشی البته شما از جدیدترین متد های درمانی در کنار شفا بخشی استفاده می کنید.

از دیدکاه عمیقتر ، بیماری توسط خواسته های بر اورده نشده به وجود می اید. هرچه بیماری جدیتر باشد خواسته عمیق تر است . پیغامی است که به گونه ای و جایی فراموش کرده اید که هستید و هدفتان چیست. شما هدب انرژی خلاقی که از هسته و ذات شما می اید را فراموش کرده اید و از ان جدا شدید. بیماری شما فقط یک نشانه است: تاراحتی خواسته ی بر اورده نشده است. بنا براین بیشتر از هرکاری از بیماریتان برای ازاد کردن خود و انجام کاری که همیشه می خواستید انجام بدهید، کسی که می خواستید همیشه باشید، خلق کردن و بیان کسی که هستید و عالی ترین واقعیت ها .

اگر متوجه شدید که بیمار هستید اماده ی تغییر باشید و انتظار داشته باشید که بزرگترین ارزوها به سطح بیایند و به ثمر بشینند. اماده شوید که از فرار دست بر دارید و با ببر درونتان روبرو شوید و این می تواند از نظر شخصی هر معنایی داشته باشد. پیشنهاد می کنم که بهترین جا برای شروع برای پیدا کردن معنی بیماری تان این است" چیست که می خواسته ام همیشه ولی هنوز موفق نشده ام در زندگی به وجود بیاورم. پیشنهاد می کنم که شما رابطه مستقیمی بین بیماری و ارزو بر اورده نشده خواهید یافت.

از طریق انی تصویر بنیادی از سلامتی است که شما دوباره سلامت خود را پیدا می کنید. من فقط از سلامتی بدن صحبت نمی کنم ، ان فقط معلول است، بلکه از سلامتی روح و روان صحبت می کنم. از طریق این چهارچوب جدید نگاه کردن به واقعیت است که مشکلات سلامتی و زندگی می توانند حل شوند. به خاطر اینکه زندگی در بعد فیزیکی عشق ورزیدن، رشد دادن خصیصه های بهتر و یکی شدن را الوهیت است. هرچه درد ، مشکل و بیماری باشد ، یک معلم است. معلم عشق است که به یادتان می اورد که مقدس هستید پروسه پدیدار شدن نور درونتان است.

No comments: